** فقط ببينيد ملايان بي سواد مفت خور آشغال چه بلائي بر سر اين مرد فرهنگ دوست ايراندوست آورده اند!!
ميرزا حسن رشديه :
ميرزا حسن تبريزي (۱۲۳۰ تبريز - ۱۳۲۳ قم) مشهور به رشديه از پيشقدمان نهضت فرهنگي ايران در سده قبل بود.
وي نخستين موسس مدارس جديد در تبريز و تهران بود، او را پدر فرهنگ جديد ايران ناميدهاند.
حاجي ميرزا حسن رشديه با توصيه و مشورت پدرش كه از روحانيان بود تصميم گرفت كه به جاي رفتن به نجف و خواندن درس طلبگي روانه استانبول و مصر و بيروت گردد و آموزگاري نوين را ياد بگيرد.
او به بيروت رفت و در آن جا سبك نوين آموزش الفبا و دروس جديد مانند حساب و هندسه و تاريخ و جغرافيا را آموخت.
سپس در تفليس مشغول به كار شد. هنگام بازگشت ناصرالدين شاه از سفر فرنگ، رشديه طرحهاي آموزشي خود را ارائه كرد و شاه او را مامور كرد كه به ايران آمده و همين سبك را در شهرهاي ايران راه اندازي كند اما سپس از اين تصميم پشيمان شد و راه اندازي مدارس جديد را به وقتي ديگر موكول كرد.
او پدر شهناز آزاد بود. شهناز آزاد (۱۲۸۰–۱۳۴۰) روزنامهنگار و يكي از پيشگامان جنبش زنان در ايران بود.
او سردبيري نامه بانوان را برعهده داشت. (پانویس را ببینید)
تأسيس مدارس جديد حاجي ميرزاحسن رشديه در سال ۱۲۶۸ خورشيدي به زادگاه خود تبريز بازگشت و در مسجدي در محله ششكلان تبريز مدرسهاي به شيوه جديد راه اندازي كرد كه به دو زبان فارسي و تركي آذربايجاني در آن تدريس ميشد.
تخته سياهي جلوي شاگردان آويخت و الفباي آسان شده را به سرعت به آنها آموخت، از كتابهاي آسان حكايتها را خواند و نظم و انضباطي را در ميان شاگردان حاكم كرد.
پس از چندي تابلوي مدرسه رشديه را بر سر در مكتب خانه ششكلان تبريز آويزان كرد.
گروهي از روحانيون آن روز اين شيوه نوين آموزشي را كه با اصول قديم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز بر عليه وي شايعاتي درست ميكردند. متحجران زنگ مدرسه وي را ناقوس كليسا ميناميدند و اعلام ميكردند كه كساني كه فرزند خود را به مدرسه ميفرستند كافرند.
رشديه براي آرام كردن اوضاع تصميم گرفت ديگر از زنگ مدرسه براي صف بستن و... استفاده نكند و بهجاي آن يكي از دانشآموزان با صداي بلند شعر زير را كه سروده خود او بود ميخواند:
هر آنكه در پي علم و دانايي است
بداند كه وقت صف آرايي است
البته اين كار نيز فايدهاي نداشت و پس از آن برخي طلاب تحريك شده (بخوانید لباس شخصی های امروز) به مدرسه رشديه حمله كرده، تابلوي آن را پايين آورده و تخته سياه آن را آتش زدند و ميرزاحسن رشديه را از مسجد ششكلان بيرون راندند.
ميرزاحسن رشديه چندي بعد حياط مسجد شيخ الاسلام در تبريز را بازسازي كرده و اتاقهاي آن را سامان داد تا به عنوان كلاس درس از آنها استفاده كند. دوباره مردم به اين مدرسه جديد اقبال نيكويي نشان دادند و مدارس سنتي قديم از رونق افتاد.
ولي وي سرانجام تكفير شد و فتواي انهدام مدارس جديد صادر شد. به دنبال آن عدهاي به مدارس جديد حمله كردند كه و شروع به تخريب اموال مدرسه كردند، دانشآموزان را زخمي كردند و حتي چند تن از دانشآموزان نيز در اين واقعه كشته شدند.
جالب اينجا بود كه در هنگام تخريب يكي از اين مدارس وي ميخنديد و ميگفت: «اين جاهلان نميدانند كه با اين اعمال نميتوانند جلو سيل بنياد كن علم رابگيرند. يقين دارم كه از هر آجر اين مدرسه، خود مدرسه ديگري بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، خواهم ديد»اين بار ديگر اوضاع بر ميرزاحسن چنان تنگ شد كه وي از ايران به قفقاز رفت و در همانجا به آموزش پرداخت. وقتي كه امين الدوله به واليگري آذربايجان منصوب شد رشديه را به تبريز فراخواند و دوباره دبستاني در ششكلان تبريز برپا شد.
در اين دبستان جديد شاگردان مدت طولاني تري را در مدرسه ميماندند و علاوه بر پوشيدن لباسهاي يك شكل، ناهار نيز به آنها داده ميشد.
وي نخستين موسس مدارس جديد در تبريز و تهران بود، او را پدر فرهنگ جديد ايران ناميدهاند.
حاجي ميرزا حسن رشديه با توصيه و مشورت پدرش كه از روحانيان بود تصميم گرفت كه به جاي رفتن به نجف و خواندن درس طلبگي روانه استانبول و مصر و بيروت گردد و آموزگاري نوين را ياد بگيرد.
او به بيروت رفت و در آن جا سبك نوين آموزش الفبا و دروس جديد مانند حساب و هندسه و تاريخ و جغرافيا را آموخت.
سپس در تفليس مشغول به كار شد. هنگام بازگشت ناصرالدين شاه از سفر فرنگ، رشديه طرحهاي آموزشي خود را ارائه كرد و شاه او را مامور كرد كه به ايران آمده و همين سبك را در شهرهاي ايران راه اندازي كند اما سپس از اين تصميم پشيمان شد و راه اندازي مدارس جديد را به وقتي ديگر موكول كرد.
او پدر شهناز آزاد بود. شهناز آزاد (۱۲۸۰–۱۳۴۰) روزنامهنگار و يكي از پيشگامان جنبش زنان در ايران بود.
او سردبيري نامه بانوان را برعهده داشت. (پانویس را ببینید)
تأسيس مدارس جديد حاجي ميرزاحسن رشديه در سال ۱۲۶۸ خورشيدي به زادگاه خود تبريز بازگشت و در مسجدي در محله ششكلان تبريز مدرسهاي به شيوه جديد راه اندازي كرد كه به دو زبان فارسي و تركي آذربايجاني در آن تدريس ميشد.
تخته سياهي جلوي شاگردان آويخت و الفباي آسان شده را به سرعت به آنها آموخت، از كتابهاي آسان حكايتها را خواند و نظم و انضباطي را در ميان شاگردان حاكم كرد.
پس از چندي تابلوي مدرسه رشديه را بر سر در مكتب خانه ششكلان تبريز آويزان كرد.
گروهي از روحانيون آن روز اين شيوه نوين آموزشي را كه با اصول قديم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز بر عليه وي شايعاتي درست ميكردند. متحجران زنگ مدرسه وي را ناقوس كليسا ميناميدند و اعلام ميكردند كه كساني كه فرزند خود را به مدرسه ميفرستند كافرند.
رشديه براي آرام كردن اوضاع تصميم گرفت ديگر از زنگ مدرسه براي صف بستن و... استفاده نكند و بهجاي آن يكي از دانشآموزان با صداي بلند شعر زير را كه سروده خود او بود ميخواند:
هر آنكه در پي علم و دانايي است
بداند كه وقت صف آرايي است
البته اين كار نيز فايدهاي نداشت و پس از آن برخي طلاب تحريك شده (بخوانید لباس شخصی های امروز) به مدرسه رشديه حمله كرده، تابلوي آن را پايين آورده و تخته سياه آن را آتش زدند و ميرزاحسن رشديه را از مسجد ششكلان بيرون راندند.
ميرزاحسن رشديه چندي بعد حياط مسجد شيخ الاسلام در تبريز را بازسازي كرده و اتاقهاي آن را سامان داد تا به عنوان كلاس درس از آنها استفاده كند. دوباره مردم به اين مدرسه جديد اقبال نيكويي نشان دادند و مدارس سنتي قديم از رونق افتاد.
ولي وي سرانجام تكفير شد و فتواي انهدام مدارس جديد صادر شد. به دنبال آن عدهاي به مدارس جديد حمله كردند كه و شروع به تخريب اموال مدرسه كردند، دانشآموزان را زخمي كردند و حتي چند تن از دانشآموزان نيز در اين واقعه كشته شدند.
جالب اينجا بود كه در هنگام تخريب يكي از اين مدارس وي ميخنديد و ميگفت: «اين جاهلان نميدانند كه با اين اعمال نميتوانند جلو سيل بنياد كن علم رابگيرند. يقين دارم كه از هر آجر اين مدرسه، خود مدرسه ديگري بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، خواهم ديد»اين بار ديگر اوضاع بر ميرزاحسن چنان تنگ شد كه وي از ايران به قفقاز رفت و در همانجا به آموزش پرداخت. وقتي كه امين الدوله به واليگري آذربايجان منصوب شد رشديه را به تبريز فراخواند و دوباره دبستاني در ششكلان تبريز برپا شد.
در اين دبستان جديد شاگردان مدت طولاني تري را در مدرسه ميماندند و علاوه بر پوشيدن لباسهاي يك شكل، ناهار نيز به آنها داده ميشد.
وقتي امين الدوله در سال ۱۲۷۶ به تهران آمد، ميرزاحسن خان رشديه نيز به پشتوانه او به تهران آمده و مدارسي را به نام مدارس رشديه در تهران بنيانگذاري كرد. «سالي بسر آمد. پايان سال رشديه جمعي را به مسجد دعوت ميكند تا مجلس امتحاني بر پا كند و از حاصل كار سخن بگويد و حمايت دعوت شدگان را جلب كند. در مجلس امتحان «عمق تغير» آقايان برملا ميشود.
«با كلنگ نجوي و اشارات» براي «برهم زدن مدرسه» ، «چاه» ميكنند.
به گفته رشديه «يكي از آقايان كه مقامش عالي تر از لياقتش است خودداري نتوانست. گفت:
اگر اين مدارس تعميم يابد يعني همه مدارس مثل اين مدرسه باشد بعد از ده سال يك نفر بي سواد پيدا نميشود.
آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است. علما كه از حرمت افتادند اسلام از رونق ميافتد… صلاح مسلمين در اين است كه از صد شاگرد كه در مدرسه درس ميخوانند يك دو تا شان ملا و با سواد باشند و سايرين جاهل و تابع و مطيع علما باشند.!!!» ميرزا حسن مدير مدرسه رشديه پس از آنكه در تبريز براي ايجاد مدارس زحمت كشيده بود به تهران رفت.
«فرياد مقدسين بلند شد كه آخرالزمان نزديك شدهاست كه جماعتي بابي و لامذهب ميخواهند الف و با را تغيير دهند، قرآن را از دست اطفال بگيرند و كتاب به آنها ياد بدهند.»
شيخ فضل الله نوري در جلسهاي به ناظمالاسلام كرماني درباره مدارس جديد ميگويد: «ناظم الاسلام، ترا به حقيقت اسلام قسم ميدهم. آيا اين مدارس جديده خلاف شرع نيست؟ و آيا ورود به اين مدارس مصادف با اضمحلال دين اسلام نيست؟ آيا درس زبان خارجه و تحصيل شيمي و فيزيك عقائد شاگردان را سخيف و ضعيف نميكند؟»
وي تاليفات متعدد دارد از جمله: بدايةالتعليم، نهايةالتعليم، وطن ديلي (به تركي آذربايجاني)، تاريخ شفاهي، شرعيات ابتدايي، جغرافياي شفاهي و غيره. در زماني نيز كه در تهران بود روزنامه طهران را انتشار ميداد.
وي در ۲۹ آذر ۱۳۲۳ در قم در سن ۹۷ سالگي درگذشت.
پانويس ها:
شهناز در خانوادهاي فرهنگي و طبقه متوسط رو به بالا زاده شد. پدرش حاج ميرزا حسن رشديه مردي تحصيل كرده و مدرسهساز بود. در جواني با ابوالقاسم آزاد مراغهاي ازدواج كرد كه روزنامهنگار بود. خود نيز در ۱۲۹۹ قبل از سن ۲۰ سالگي اقدام به انتشار نامه بانوان براي آگاهي زنان نمود. اين نشريه مقالاتي درباره حقوق زنان، حجاب، اخبار ملي و بينالمللي چاپ ميكرد و همه مقالههايش به قلم زنان بود. شهناز آزاد و همسرش در كنار آزارها، زندان و تبعيد، با كمبود سرمايه و مشكلات مالي براي چاپ روزنامههايشان نيز روبرو بودند. شهناز آزاد در سن ۶۰ سالگي در سال ۱۳۴۰ درگذشت.
م. آجوداني، مشروطه ايراني، انتشارات فصل كتاب، لندن ۱۳۶۷، ص ۲۶۰ و ۲۶۱[۳]
«با كلنگ نجوي و اشارات» براي «برهم زدن مدرسه» ، «چاه» ميكنند.
به گفته رشديه «يكي از آقايان كه مقامش عالي تر از لياقتش است خودداري نتوانست. گفت:
اگر اين مدارس تعميم يابد يعني همه مدارس مثل اين مدرسه باشد بعد از ده سال يك نفر بي سواد پيدا نميشود.
آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است. علما كه از حرمت افتادند اسلام از رونق ميافتد… صلاح مسلمين در اين است كه از صد شاگرد كه در مدرسه درس ميخوانند يك دو تا شان ملا و با سواد باشند و سايرين جاهل و تابع و مطيع علما باشند.!!!» ميرزا حسن مدير مدرسه رشديه پس از آنكه در تبريز براي ايجاد مدارس زحمت كشيده بود به تهران رفت.
«فرياد مقدسين بلند شد كه آخرالزمان نزديك شدهاست كه جماعتي بابي و لامذهب ميخواهند الف و با را تغيير دهند، قرآن را از دست اطفال بگيرند و كتاب به آنها ياد بدهند.»
شيخ فضل الله نوري در جلسهاي به ناظمالاسلام كرماني درباره مدارس جديد ميگويد: «ناظم الاسلام، ترا به حقيقت اسلام قسم ميدهم. آيا اين مدارس جديده خلاف شرع نيست؟ و آيا ورود به اين مدارس مصادف با اضمحلال دين اسلام نيست؟ آيا درس زبان خارجه و تحصيل شيمي و فيزيك عقائد شاگردان را سخيف و ضعيف نميكند؟»
وي تاليفات متعدد دارد از جمله: بدايةالتعليم، نهايةالتعليم، وطن ديلي (به تركي آذربايجاني)، تاريخ شفاهي، شرعيات ابتدايي، جغرافياي شفاهي و غيره. در زماني نيز كه در تهران بود روزنامه طهران را انتشار ميداد.
وي در ۲۹ آذر ۱۳۲۳ در قم در سن ۹۷ سالگي درگذشت.
پانويس ها:
شهناز در خانوادهاي فرهنگي و طبقه متوسط رو به بالا زاده شد. پدرش حاج ميرزا حسن رشديه مردي تحصيل كرده و مدرسهساز بود. در جواني با ابوالقاسم آزاد مراغهاي ازدواج كرد كه روزنامهنگار بود. خود نيز در ۱۲۹۹ قبل از سن ۲۰ سالگي اقدام به انتشار نامه بانوان براي آگاهي زنان نمود. اين نشريه مقالاتي درباره حقوق زنان، حجاب، اخبار ملي و بينالمللي چاپ ميكرد و همه مقالههايش به قلم زنان بود. شهناز آزاد و همسرش در كنار آزارها، زندان و تبعيد، با كمبود سرمايه و مشكلات مالي براي چاپ روزنامههايشان نيز روبرو بودند. شهناز آزاد در سن ۶۰ سالگي در سال ۱۳۴۰ درگذشت.
م. آجوداني، مشروطه ايراني، انتشارات فصل كتاب، لندن ۱۳۶۷، ص ۲۶۰ و ۲۶۱[۳]
ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول ج اول، رودكي
بن مايه: ویکی پدیا
پایان متن
گروه خبری دانشجویی موج سبز
بن مايه: ویکی پدیا
پایان متن
گروه خبری دانشجویی موج سبز
اين مطلب به تاريخ13 اسفند ماه 2568 برابر با
13اسفند ماه1388 شمسي تحميلي تازي و تازي پرستان نوشته شد.
۳۲ نظر:
با سپاس فراوان از نوشین جان برای زنده کردن یاد این بزرگان که جمهوری کثیف اسلامی میکوشد از تاریخ محو کند
درود به تو
نوشین جون،شوربختانه زیان هایی که تازیان و تازی کیشان،بر فرهنگ این سرزمین وارد آوردن،از شمار بیرونن. یکی می گفت این آخوندا در بالای منبر همه رو از دبستانا و دانشای نو و تازه می ترسوندن،ولی بچه های خودشونو واسه خنودن همون دانشا،روونۀ فرنگ می کردنترس از نادونی برمی خیزه و دشمن نادونیم آگاهیه.اگه آگاهی نباشه،نون آخوندا تو روغنه،واسه همینه که بیشترین دشمنیشون با دونستن و آگاهیه.
درود برایران بزرگ پارسی...
...ودرود بر هرآنکه برای سربلندی ایران بزرگ پارسی ازهیچ کوششی فروگذارنمی کند...
نمی دونم چرا از خوندن این نوشته خیلی ناراحت شدم یه خصوص این قسمتش که مایه تاسف بود:
ولي وي سرانجام تكفير شد و فتواي انهدام مدارس جديد صادر شد. به دنبال آن عدهاي به مدارس جديد حمله كردند كه و شروع به تخريب اموال مدرسه كردند، دانشآموزان را زخمي كردند و حتي چند تن از دانشآموزان نيز در اين واقعه كشته شدند.
متن پرباری بود
درود بر روانش
سلام خوبی نوشین عزیز؟
اپ زیبایی بود از یک میهن دوست واقعی که برای کشورش کار ارزشمندی انجام داد
ولی حیف از ایران و ایرانی که همه چیز باید با زور اسلام و حلال و حرام به خوردش بره
مثلا تغییر ساعت در زمان شاه یا تبلیغ برای کنترل رشد جمعیت کشور ۳ سوت شاه شد شیطان و شیطان پرست به گفته خمینی نفهم, ولی همون ادم(خمینی بیسواد) بد از اینکه روی کار اومد هم ساعت هارو جلو عقب برد هم ۲۰ برابر شاه به مردم فشار آورد واسه کنترل جمعیت
وهزار و یه مثال دیگه که هر روز داره به مردم تلقین میشه
و البته کسی هم حق اعتراض توی این کشور رو نداره با این درجه عقل و شعور ملایان
موفق باشی بدرود
نوشین گرامی
با نوشتاری درباره دکتر مصدق به مناسبت سالروز درگذشت ایشان در 14 اسفند به روزم
درود
مطلب تاریخی جالبی بود و بار دیگه باعث معرفی دین جنایت اسلام کثیف بود...
پیروز باشی
آفرين گلم...چه جامع معرفي كردي....تشكر...بااين پستها باعث شدي ياد ونام وهمچنين فرهنگ ايراني دوباره زنده بشود...به اميدي ايراني سبز ......نوشين جان بابت تمام راهنمايي هات يك دنيا تشكر....فراموش نميكنم.....پاينده باشي
سلام
خوشحالم که داری چهرهای با ارزش ایرانو بمون میشناسونی
هر چند که این مملکت و پشتش مردمون ید گرفتن که واسه هیچ کسی ارزش قائل نباشن
و همین میشه که هیچ کس ارزشی واسمون قائل نیست
از مسئولا تا کشورهای دیگه
سلام نوشین جان مطلبتو تمم و کمال خوندم خیلی زیبا بود آدمو وادار به تفکر می کرد از این میرزا حسن رشدیه ها در تاریخ معاصر ایران کم نداریم و از این لباس شخصی های بی همه چیز هم همیشه توی تاریخ نامی(بخوانید ننگی) هست.
به امید فردایی روشن
چقدر آدم حسرت میخوره با خوندن این مطالب و افسوس میخوره بحال سرزمین مادریش. چی بگم نوشین جان که دیگه خسته شدم از گفتن
این شعبده نیست / نمایش نیست
ترانه بازی نیست / قصه هزار و یک شب نیست.
رویای یک نسل سوخته است که داره دوباره ورق می خوره !
روبرو اگه رویای آزادیه - پشت سر نسل فردا رو جا گذاشتیم هم خون !
تا رستگار با من باش.
بسیار مطلب جالبی بود زنده باشید
درود نوشین جان
تلخ بود این پستت...
یادش گرامی و روحش شاد و دشمنانش نابود باد!
درودتان باد من با دو نوشته ی تازه به روزم
درود بر همه ی پاسداران دانش و برافرازان درفش فرهنگ ایران زمین
درود نوشین عزیز
روزی می رسه که تمام کسانی که برای این خاک از جان و دل مایه گذاشتن رو دوباره همهم ی مردم بشناسن و یاد نامی ازشون ساخته بشه
یادش گرامی
درود
نوشتار نیکویی بود
یادش جاوید
پاینده ایران
با درود
از این دیو سیرتان اهریمن نژاد
چه کردارهای شنیع که سر نزده است
و اینگونه رفتارها در طول تاریخ فقط سزاوار قامت کریه خودشان است
با سپاس فراوان
جاوید باد سرزمین مزدا آفریده ایران
پاینده ایران
آفرین برشما
درود نوشین جان
سپاس از تلاشی که در معرفی بزرگمردان این سرزمین به خرج می دهی. مسلما نام چنین میهن پرستانی با تلاش عزیزانی چون تو بیش از پیش در خاطره ها خواهد ماند.
پاینده ایران
34 سال ديگه عمر ميكرد انقلاب اسلامي را هم ميديد :D
واقعاً اين آخوندها هيچ نقطۀ روشي در تاريخ صد ساله ي ايران ندارند. فقط طباطبايي و بهبهاني از رهبران نهضت مشروطه، آدمهاي درست و نيكي بودند، كه البته به نظر من حرف درست را شيخ فضل الله ميزده كه مشروطه با شريعت سازگار نيست.
من در عجبم با اونهمه دانشمند و تحصيل كرده و افراد درست حسابي كه زمان شاه داشتيم، چطور اين جماعت آخوندها مثل قارچ رشد كردند و هيچكس جلودار اينها نبود؟!
روز جهانی زن خجسته باد
نوشين عزيز
لطفا آدرس وبلاگ ديگرت با عنوان بيداري را كه فيلتر نشده به من بدهيد. تشكر
نوشین جان
به یزدان اگر ما خرد داشتیم... این زندگی ما نبود یک نفر در باره زندگی ملیونها نفر تصمیم بگیرد
فیلتر شدم باز.. .
اگه خواستی لینکم رو تصحیح کن
ایرانی می میرد ذلت نمی پذیرد
http://iranesabz13.blogspot.com/ آدرس جدیدم
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
نوشین گرامی سپاسگذارم بابت روشنگریتان
هر پیشرفتی برای نسل جوان مساویه با احساس خطر از طرف این جماعت مقدس مآب
چرا که به درستی دریافته اند هرکس عقل و خرد را دستمایه خویش قرار دهند دیگر خرافات این ها را به هیچ می انگارد
چرا با سرفصل های علوم انسانی مخالف شد ؟؟به همین دلیل
هرچقدر مردم در جهل بمانند اینها قدرت میگیرند
درود
ممنون كه اومدي اين پستت روهم خوندم جالب بود
بدرود
درود بر شما.
بانام خداوند مهرآفرین...
برفردوسی بزرگ ، بی کران درود...
به نام نامی مهر ایران بزرگ...
درود برشما...
با یک کار تازه به روزم:
آهای دشمن کور به فرهنگ و اندیشه و زبان آسمانی من نتاز تا...
...باسپاس ازبزرگواریهای همیشه شما...
...تادیداری دیگر...
...ودرودی دوباره و همیشه برشما...
[لبخند][گل]
درود.بسیار جالب بود .من از پدر بزرگم شنیدم که زمانی سنگ توالت را شهرداری مجانی میاوردبرای مردم تشویق شوند و نصب میکرد .توالت های قدیم یک چاه مستقیم بودند که روی ان دوتا الوار پهن قرار میدادند بطوریکه وسط دو الوار باز بود .تعریف میکرد که اخوند ها شدیدا مخالفت میکردند که این سنگ باعث ترشح (بقول خودشان)و نجس شدن میشود.دوش حمام هم حکایتی مشابه دارد که اخوند میگفت حتما باید اب کر و خزینه باشد و دوش (طاهر)نمیکند.در نظر بگیرد ان خزینه های کثیف و تاریک .محمد رضا شاه همین گونه مرارت ها را از دست این اخوند جماعت کشید که میگفت :اخوند ها مانند جانورانی هستند که در کثافت خود غوطه میخورند و با هر کار جدید و خوبی مخالفند.شوربختانه مردم عامی هم در اثر ان طوق لعنتی که اسلام به گردنشان انداخته به دنبال خود میکشد حرف اخوند را ترجیح میدادند اما امروزه روز به همراهی گسترش اگاهی مردم و به ویزه جوانان دستشان رو شده و باید تاوان کج اندیشان را پس دهند.
ارسال یک نظر